آنا هنگامی که مادر محبوبش ، اینس درگذشت ، پریشان می شود. او جعبه ای از مقالات را به ارث می برد و به نویسندگی و ترجمه به زبان ایتالیایی و زرد شدن آن با سن ، و وعده خسته کننده ای مبنی بر این که حقیقت درباره آنچه اتفاق افتاده در طول جنگ است.
خاطرات آنا را به روستای کوچک روفل منتقل می کنند ، در حالی که کاوش های زیتون آفتاب را می ببندد و گذشته مادر خود را با هم تکه تکه می کند: روزهای مبارک گذراندن گوسفندان را در چمنزارهای توسکانی به طور بی رحمانه قطع می کند ، وقتی جنگ جهانی دوم فوران کرد و نازی ها وارد شدند. فرار از خانه خود برای پیوستن به مقاومت. و از همه چیز برای محافظت از یک سرباز زخمی بریتانیا که قلب او را اسیر کرده است ، خطر می کند. اما آنا نزدیک به یادگیری حقیقت نیست: چه چیزی اینس را از سرزمین پرستش خود فرار کرد؟
وقتی او با یک آقا ایتالیایی سالخورده زندگی می کند که در یک هملایه متروکه زندگی می کند ، به نام مادرش می چسبد و از صحبت کردن به زبان انگلیسی امتناع می ورزد ، آنا مطمئن است که او درباره راز ویرانگرانی که خانواده مادرش را از هم پاشیده ، بیشتر می داند. اما در این اجتماع كوچك توسكانی ، بعضی اسرار زمان جنگ هرگز فاش نمی شدند ...
حکایت خیره کننده ، با الهام از وقایع واقعی ، در مورد چگونگی پیامدهای غم انگیز جنگ می تواند از طریق نسل ها پژواک شود ، و چگونه عشق می تواند ما را در تاریکی ترین زمانها راهنمایی کند. طرفداران کریستین هیوز کریستین هانا اسیر خواهند شد.